شعر طنز(سربازی1&2)
شعر طنز(سربازی1&2)
سربازی 1
سر دروازه که رسیدم
صداي بلبل و شیپور شنیدم
به خود گفتم که شیپور نظام است
دگر شخصی گري بر من حرام است
به صف کردند تراشیدند سرم را
لباس ارتشی کردند تنم را
الهی خیر نبینی سر گروهبان
که امشب کردي تو مرا نگهبان
سر پستم رسیدم خوابم آمد
محبت هاي مادر یادم آمد
تفنگم را گذاشتم بر لب سنگ
محبت هاي مادر یادم آمد
غم مادر مرا دیوانه کرده
کبوتر در عجبشیر لانه کرده
نوشتم نامه اي با برگ چایی
کلاغ پر می روم مادر کجایی
نوشتم نامه اي با برگ زیتون
فراموشم نکن اي یار شیطون
نوشتم نامه اي با برگ انگور
جدا گشتم دو سال از خانه ام دور
ادامه مطلب